لطف گهر عتاب بشکست


دل رایت اضطراب بشکست

بد مست من آستین بر افشاند


پیمانه ی آفتاب بشکست

زلفت به جهان فکنده آشوب


در دیده ی فتنه خواب بشکست

پیمان وصال در دماغم


صد شیشه ی پر گلاب بشکست

این ناله که در جگر شکستیم


سیخ است که در کباب بشکست

صد گوهر راز وقت اظهار


از غایت اضطراب بشکست

گفتی که دلت شکسته ی کیست؟


در زیر لبم چو آب بشکست

عرفی دل ما چو طره ی یار


در پنجه ی پیچ و تاب بشکست